هوالمحبوب
از دوستی دلگیرم!پای درس جبران خلیل جبران نشستم ....
واو اینچنین در سخن آمد:
دوست پاسخ نیاز آدمی است و کشتزاری که با عشق بارورش کنیدوباسپاس خوشه هایش را بر گیرید
هم سفره باشد وهم آتشگاه....
که گرسنگی روح برآورد وآرام جان در او جویید چون دوست سخن ازخیال خودگویدعقل به هیچ انگاریدوجز شرح رضایت برلب نیاوردید
و چون آهنگ سکوت کند دل غوغای تپش وانهد که خاموش نجوای قلب را بشنود
چونکه به قاموس دوست، امید و انتظا، اندیشه و آرزو... جمله در سکوت زایند و خاموش در سخن آیند بی نیاز کلام و فارغ از نام.... به شادمانی ژرفی که نهان ماندودر فریاد نگنجد.
از دوست چون زمان مفارقت فرارسد اندوه به دل نگیرید....
که به قامت او آنچه عزیزتر می دارید به روزگار جدائی دل انگیزتر به جلوه آید و مطبوع تر رخ نماید هم بدان سان که رهروان را باندای قله از دوردست دشت بهتر عیان شود....
*ودوستی را طلب هیچ مقصود نخواهید مگر اعتلای روح....!!!
چرا که عشق اگر مقصدی تمنا کند بغیر آنکه پرده ی خواهش بر گیرد و راز خود بر نماید
باری نام عشق نگیرد و خود حجابی شود سترگ که دامن گسترد و غیر بیهودگی بار ندهد
و پیوسته آنچه خوشتر می دارید و عزیزتر می شمارید در کار دوست کنید!
چون لازم آید که جزر دریای شما باز نشناسد، هم رخصت دهید که در طغیان آن نظر کند و مد آن را در یابد
و این چه باشد که به کشتن وقت مصاحبت دوست طلب کنید؟
غنیمت همراهی او را همیشه به قصد زیستن لحظه ها بجوییدبه عزم سیر در اعماق زندگی که او جام نیاز پرکند نه گودال بطالت
به روزگار شیرین رفاقت سفره ی خنده بگسترانید و نان شادمانی قسمت کنید....
به شبنم این بهانه ی کوچک است که در دل سپیده می دمد و جان تازه می شود
بر گرفته از کتاب پیامبر، نوشته جبران خلیل جبران
احادیثی از ائمه اطهار در زمینه حب الهی...
در حدیث از امام صادق علیه السلام میخوانیم:
روزی پیامبر صلی الله علیه و آله به یارانش فرمود: کدامیک از دستگیرههای ایمان محکمتر و مطمئنتر است؟ یاران عرض کردند خدا و رسولش آگاهتر است، و بعضی گفتند نماز، و بعضی گفتند زکات و بعضی روزه، و بعضی حج و عمره، و بعضی جهاد!
رسولخدا صلی الله علیه و آله فرمود: همه آنچه را گفتید دارای فضیلت است ولی پاسخ سؤال من نیست;
محکمترین و مطمئنترین دستگیرههای ایمان، دوستی برای خدا و دشمنی برای خداست، و دوست داشتن اولیاء الله و تبری از دشمنان خدا
در حدیث دیگری آمده است: پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
«اگر دو بنده (از بندگان خدا) یکدیگر را به خاطر خدا دوست دارند، یکی در مشرق باشد و دیگری در مغرب، خداوند آن دو را در قیامت در بهشت کنار هم قرار میدهد،
و فرمود: برترین اعمال حب فی الله و بغض فی الله است.
این حدیث نشان میدهد که محکمترین پیوند در میان انسانها، پیوند مکتبی است، که سبب همگونی در اخلاق و رفتارهای انسانی میشود; بدیهی است آنها که یکدیگر را به خاطر خدا دوست دارند، صفات و افعال خداپسندانه را در یکدیگر میبینند، و همین حب فی الله و بغض فی الله گاممؤثری برای تربیت نفوس آنها است.
*مطمئنا اگر به خاطر اون دوست بداریم و به خاطراون بغض بگیریم چندان بهمون سخت نمیگذره چون در هر حال تنها دوست داشتن برای اوست که ارزشمندو باقیست!
آروم گرفتم......!
یاعلی
هوالمحبوب
ای واژه های مهربان! چگونه می خواهید شعف دل رابازگوکنید؟
مهربان ترین فرشته خاکی می آید و دل کائنات نزدیک است از شوق قالب تهی کند
او از حق آمده و به حق برانگیخته شده است
ابتدا و انتهایش رنگ خدایی دارد
آفتاب جهان فروز و عالم تاب توحید است که برف ظلم را آب می کند و نوید بهار می دهد....
قلب عالم امکان است.،جریده هستی است، افلاکی ترین فرشته خاکی است، پادشاه لولاک است
مصطفی است...
برگزیده حق است
نامش بلند و دینش پاینده!
برکات صلوات...
بوى عطر
مرحوم آخوند ملاعلى همدانى رحمة الله علیه ، حکایت نموده اند که: روزى پیرمردى جهت حساب خمس و زکات نزد من آمد، متوجه شدم که از آن پیرمرد بوى عطر عجیبى به مشامم مىرسد که تا به حال نظیر آن را استشمام نکرده ام. از او پرسیدم از چه عطرى استفاده مىکنى؟ گفت: این بوى خوش، قصه اى دارد که تا کنون آن را براى احدى نقل نکرده ام. قصه این است که شبى در عالم خواب پیامبر خدا صلى الله علیه و آله را زیارت نمودم ، در حالى که آن حضرت نشسته بودند و حدود ده یا بیست نفر اطراف ایشان حضور داشتند و من هم در آن مجلس بودم. حضرت فرمودند: کدام یک از شما بر من زیاد صلوات مىفرستید ؟ مىخواستم بگویم که من زیاد صلوات مىفرستم، اما ساکت شدم. بار دوم فرمودند باز کسی پاسخی نداد...
براى بار سوم حضرت فرمودند: کدام یک از شما بر من زیاد صلوات مىفرستد؟ مىخواستم بگویم من، که با خود فکر کردم شاید دیگران بیشتر از من صلوات مىفرستند. پس آنگاه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، بلند شده و خطاب به من فرمودند: شما بر من زیاد صلوات مىفرستى ، و مرا بوسید. از آن پس این بوی عطر از من استشمام می گردد.
صدقه زبان
پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله فرمودند: اى مردم ، با اطاعت خدا، به خدا نزدیک شوید تا این که خداوند شما را به خیر برساند... و از اموال خودتان در حقوق لازم انفاق کنید. در این حال، مردم بلند شده و عرض کردند اى رسول خدا بدن ما ضعیف است و مال و منالى هم نداریم که بذل و بخشش کنیم، پس چه کنیم؟حضرت فرمودند: صدقات قلبى و زبانى بدهید. باز مردم سؤال نمودند: چگونه صدقه بدهیم؟ حضرت فرمودند: صدقات قلبى، این است که محبت خدا و محمد رسول خدا و على ولى خدا و همه کسانى که براى قیام در راه دین خداوند انتخاب شده اند ( ائمه معصومین علیهمالسلام) و محبت پیروان آنها و کسانى را که از دوستداران شیعیان هستند در دلتان ایجاد کنید. اما صدقات زبان، این است که مشغول به ذکر خداوند باشید و صلوات بر محمد و آلش بفرستید، زیرا خداوند شما را به واسطه این اعمال به بهترین درجات مىرساند.
صلوات و رنج شیطان
روزى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از راهى عبور مىکرد. در راه شیطان را دید که خیلى ضعیف و لاغر شده است. از او پرسید: چرا به این روز افتاده اى؟ گفت: یا رسول الله از دست امت تو رنج مىبرم و در زحمت بسیار هستم . پیامبر فرمودند: مگر امت من با تو چه کرده اند ؟ گفت: یا رسول الله، امت شما شش خصلت دارند که من طاقت دیدن و تحمل این خصایص را ندارم . اول این که هر وقت به هم مى رسند سلام مىکنند. دوم این که با هم مصافحه - دست دادن- مى کنند. سوم آن که ، هر کارى را که مى خواهند انجام دهند «ان شاء الله» مى گویند ، چهارم از این خصلت ها آن است که استغفار از گناهان مى کنند ، پنجم این که تا نام شما را مى شنوند صلوات مىفرستند و ششم آن که ابتداى هر کارى « بسم الله الرحمن الرحیم» مى گویند.
جفاکارترین مردم
پیامبر خدا فرمودند: دوست دارید شما را به بخیل ترین ، کسل ترین ، عاجزترین ، دزدترین و جفاکارترین مردم راهنمایى کنم؟ بخیلترین مردم کسى است که هنگام ملاقات با مسلمانى به او سلام نمىکند، کسلترین مردم کسى است که در عین صحت و سلامتى و فراغت خاطر، خداى خود را حمد و ستایش نمى کند، دزدترین مردم کسى است که از نمازش مى دزدد ، جفاکارترین مردم کسى است که نام مرا بشنود و صلوات بر من نفرستدعاجزترین مردم کسى است که قدرت و توانایى دعا کردن را ندارد
*برگرفته از کتاب: حکایت هاى شنیدنى از فضائل و آثار صلوات
خجسته میلاد برگزیده ترین رسول آسمانی و نوید بخش آزادی جاودانی، حضرت محمد مصطفی(ص)و ششمین اختر تابناک امامت و ولایت امام جعفر صادق(ع) مبارک باد.
یاعلی
هوالمحبوب
محبت،کیمیای خودسازی و سازندگی است عشق به خداوند متعال همه ی زشتی های اخلاقی را یک جا درمان می کند و همه صفات نیکو را یک جا به عاشق هدیه می دهد کیمیای عشق چنان عاشق را جذب می کند که هر گونه پیوند او را با هر کس و هرچیز جز خدا قطع می نماید.
درمناجات محبین منسوب به امام زین العابدین(ع)آمده است:
«الهی مَن ذَا الَّذِی ذَاقَ حَلاوَة مَحَبَّتِکَ فَرَام مِنکَ بَدَلاً و مَن ذَا الّذی انِسَ بِقُربِکَ فَابتَغِی عَنکَ حِوَلاً»
خدای من!کیست که شیرینی محبتت را چشید و یار دیگری بر گزید؟!و کیست که به قرب و نزدیکی تو انس گرفت و جدائی تو را طلبید؟!
عشق جذاب است و چون در جان نشست.....هــــــــــم در دل را ز غـــــــیر دوست بست
قبلا کم و بیش از جناب شیخ رجبعلی خیاط و آن دل سرشار از حب الهی ایشون گفته بودم و از اونجائی که جریانات و داستانهای مر بوط به ایشون برام همیشه خوندنی و زیبا بود این پست رو به سخنان ایشان در زمینه کیمیای محبت و حب الهی اختصاص دادم امیدوارم که مفید فایده قرار بگیره...
درباره ی کیمیا گری محبت خدا و کیمیای حقیقی،داستان جالبی از جناب شیخ نقل شده است که فرمود:
«زمانی دنبال علم کیمیا بودم،مدتی ریاضت کشیدم تا به بن بست رسیدم و چیزی دستگیرم نشد سپس در عالم معنا این آیه عنایت شدکه: «مَن کَانَ یُرِیدُ العِزَةُ فَلِلَّهِ العِزَّةُجَمِیعًا» -1
عرض کردم:من کیمیای محبت می خواستم.
عنایت شد که:علم کیمیا را برای عزت می خواهند و حقیقت عزت در این آیه است؛خیالم راحت شد»
مهم ترین ویژگی جناب شیخ و بزرگترین هنر او دست یافتن به «کیمیای محبت»خداست شیخ در این کیمیاگری تخصص داشت و بی تردید او یکی از بارزترین مصادیق«یُحِبُّهُم وَ یُحِبُّونَهُ» -2و«والَّذِینَ ءَامَنُوا اَشَّدُّ حُبًّا لِلَّهِ» -3 بودو هرکس به او نزدیک می شد بهره ای از کیمیای محبت می برد.
جناب شیخ می فرمود:
«محبت به خدا،آخرین منزل بندگی است،محبت فوق عشق است و عشق عارضی است و محبت ذاتی،عاشق ممکن است از معشوق خود منصرف شود ولی محبت این گونه نیست عاشق اگر معشوقش ناقص شد و کمالات خود را از دست داد ممکن است عشق او زایل شود ولی مادر به بچه ناقص خود هم محبت و علاقه دارد»
و می گفت:
«میزان ارزش اعمال میزان محبت عامل به خداوند متعال است»
یک جــــوثمر نمی برد از خــــرمن کمال.....دردل هر آنکه که تخم محبت نکشته است
ایشان گاه برای تقرب شاگردان،داستان شیرین و فرهاد مثال می زد.یکی از شاگردان شیخ نقل می کندکه:من منشی یک تجارت خانه بودم و ایشان روزی تشریف آوردند و به حقیر فرمودند:
این دفاتر را برای که می نویسی؟
عرض کردم:برای استادم
فرمود:اگر در این دفاتر اسم خود را درج کنی استاد ایراد می گیردیانه؟
گفتم:حتما ایراد می گیرد
سپس فرمود:این پارچه را که متر می کنی برای چه کسی متر می کنی برای خودت یا برای استادت؟
عرض کردم:برای او
سپس فرمود:فهمیدی؟!
گفتم :خیر!
فرمود:
«فرهاد،هرکلنگی را که می زد می گفت«شیرین جونم!»و غیر معشوق خود ذکری نداشت این دفتر را به عشق محبوب بنویس!پارچه را به یاد او متر کن!در این صورت همه این ها مقد مه ی وصل است حتی نفس هائی که می کشی به یاد او بکش!»
حال نگاهی به خودمون بندازیم اکثرمون به دنبال دست یافتن به عشق و حب خداوندیم و حتی در این مسیر گام هم بر میداریم ولی بعضی اوقات هدفمون رو فدای ابزارمون می کنیم....
امید که خداوند تبارک و تعالی به واسطه دل پاک جناب شیخ حب خود به ما هم بچشونه!
یاعلی
............................................................
۱.-هرکس سربلندی می خواهد،سربلندی یکسره از آن خداست» سوره فاطر آیه:10
۲.سوره مائد آیه:۵۴
۳.سوره بقره آیه:۱۶۵
السلام علیک یا رسول الله(ص)
السلام علیک یا کریم آل الله یا امام حسن مجتبی(ع)
باز هم مدینه بر خاک سیاه اندوه نشسته و سکوتی ژرف، همه جایش را فرا گرفته است...
دوباره گرد و غبار بر دیوارهای گلین خانه ها نشسته است....
باد غربت در کوچه باغ های خزان زده شهر، خود را به در و دیوار می زند
و آواره مصیبت روح جاودانی صبر، امام مجتبی علیه السلام است...
امام حسن علیه السلام....
این سید جوانان اهل بهشت
این خلق نیکوی محمدی
این اسطوره صبر و بندگی
در آستانه رواق خون رنگ شهادت ایستاده
و با جگری تفتیده از نامهربانی دشمن خانگی اش
عزم پر کشیدن تا بی کران عرش خدا را دارد........
اخر یه روز شیعه برات حرم می سازه......حرم برای تو شه کرم می سازه
آقا جان!
میدونی چی دلم رو آتیش میزنه اینکه نه تنها در دیار خود بلکه در خانه ی خود هم غریب بودی.....
درود بر تو ای کریم اهل بیت...
زیارتنامه امام حسن مجتبی(ع)
درود بر تو ای فرزند رسول پروردگار جهانیان درود بر تو ای فرزند امیرمؤمنان درود بر تو ای فرزند فاطمه زهرا درود بر تو ای حبیب خدا
درود بر تو ای برگزیده خدا درود بر تو ای امین خدا درود بر تو ای حجت خدا درود بر تو ای نور خدا درود بر تو ای راه خدا
درود بر تو ای بیان حکم خدا درود بر تو ای یاری دهنده دین خدا درود بر تو ای سید پاک درود بر تو ای خوش کردار باوفا
درود بر تو ای قائم استوار درود بر تو ای دانای تأویل درود بر تو ای رهبر و رهنما درود بر تو ای پاک پاکیزه
درود بر تو ای پرهیزگار پاکیزه رفتار درود بر تو ای مقام حق و حقیقت درود بر تو ای شهید راستگو
درود بر تو ای ابامحمد حسن فرزند علی رحمت خدا و برکات او
قالَ الاِْمامُ المُجْتَبى(علیه السلام) :
«بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ أَرْبَعُ أَصابِعَ، ما رَأَیْتَ بِعَیْنَیْکَ فَهُوَ الْحَقُّ وَ قَدْ تَسْمَعُ بِأُذُنَیْکَ باطِلاً کَثیرًا.»
بین حقّ و باطل به اندازه چهار انگشت فاصله است، آنچه با چشمت بینى حقّ است و چه بسا با گوش خود سخن باطل بسیارى را بشنوى.
رحلت جانسوز پیامبر اکرم(ص)و شهادت مظلومانه آقا امام حسن مجتبی(ع)تسلیت باد
التماس دعا...
یاعلی
یا مقلب القلوب
حضرت علی (ع)در روز عید فطر خطاب به مردم چنین خطبه ای را ایراد فرمودند....
خدای را سپاس که رحمتش را جای نومیدی نیست،و نعمتش فراگیر است
به آمرزشش یاس راه ندارد و در بندگانش عار و ننگ نمی باشد
خدائی که رحمتش زایل نمی گردد و نعمتش مفقود نمی شود
دنیا خانه ای است که فنا بر آن مقدر شده و بر اهلش کوچیدن حتم گشته
در کامها شیرین و در نظر ها سبز و خرم است به سوی خواهانش شتابان می آید
و در دل نظر کننده اش عشق خود را جا می کند
از این دنیا با بهترین توشه ای که فراهم نموده اید کوچ کنید
و فوق اندازه کفاف در آن نخواهید، و بیش از آنچه برای زندگی لازم است از آن نطلبید
خدائی مولامون یه دریا علم و معرفته!اگر تو خوشی هامون تو بهترین حالاتمون یادی از مولا و سرورمون نکنیم گذاشتیم واسه کی؟!
عید فطر از نظر اهمیت برا عرب هابه سان عید نورزو ماست خرید عید، نو کردن وسایل و لباس و....
مولا امیرالمومنین در روز عید بعد از حمد و ستایش پروردگار از لطف سرشار او بر بندگان سخن می گوید و بعد از فناپذیر بودن دنیا..... به نظرتون چرا؟؟؟
چرا مولا باید در روز عید حرفهائی به ظاهر نا امید کننده بزنند، سخن از نکوهش دنیا که کوچیدن از آن حتمی است از ظاهر زیبا و فریبنده ی اون سخن به میان بیارند واز همه مهمترمی فرمایند:بیش از آنچه که برای شما رقم خورده نخواهید؟؟؟
این سخن حضرت را با اعمال و رفتار خودمون در عید مقایسه کنیم! در پی بهترین لباس بهترین لوازم منزل و ظاهری آراسته هستیم!
حضرت داره به ما هشدار میده که ای اهل عالم فریب زر و زیور دنیا نخورید
*اگر ظاهر حرف مولا این نباشه که مردم به خونه تکونی دلتون برسید حتما در باطنش نهفته است
حضرت می فرمایند:این دنیادر کامها شیرین و در نظر ها سبز و خرم است،سعی کنید بهترین توشه رو برای آن جهان باقی بر گیرید...
خودمون رو در زرق و برق دنیا غرق میکنیم آخرش چی تنها ما رو با یک کفنی سفید راهی اون دنیا میکنند دیگه خود می مونیم و اعمالمون.....
خدا رو چه دیدی شاید به واسطه ی همین خونه تکونی دلامون خدا امسال رو سال فرج اقا حجه ابن الحسن قرار بده....
*اگر به طبیعت نگاه کنیم به درخت و سبزه و......هیچ یک نمیتونند در مقابل نو شدن و بهار مقاومتی کنندما هم وجود خودمون رو در مقابل موهبت های الهی این چنین پرورش دهیم قدر بدونیم و به بهترین شکل استفاده ببریم.
واسه هفت سین دلاتون.....
سلامتی
سرور
سرزندگی
سادگی
سرسبزی
سعادتمندی
سرفرازی
آرزومندم.
سر سفره هفت سین از خدا بهترین دعا رو طلب کنیم *اللهم عجل لولیک الفرج...
یاعلی
به نام خدائی که در این نزدیکی است.....
الهی!
نسیمی دمید،از باغ دوستی،دل را فدا کردیم!
بوئی یافتیم از خزانه دوستی
بپادشاهی بر سر عالم ندا کردیم
آب و گل کم انگاشتیم و دو گیتی بگذاشتیم.
یک نظر کردی،
در آن نظر بسوختیم و بگداختیم!
بیفزای نظری و این سوخته را مرهم ساز
و غرق شده را دریاب که:
می زده را هم بمِی دارو و مرهم بُود .
کریما!
گرفتارآن دردم که تو در مان آنی
بنده ی آن ثناام که تو سزای آنی
من در تو چه دانم؟!تو دانی!
تو آنی که گفتی من آنم،_*آنی.
ملکا!
تو آنی که خود گفتی و چنانک گفتی آنی!
من چه دانستم که این دود آتش داغ است؟!
من پنداشتم که هر جا که آتشی است چراغ است
من چه دانستم که در دوستی کشته را گناهست!و قاضی،خصم را پناهست؟!
من چه دانستم که حیرت به وصال تو طریق است!
*و ترا او بیش جوید که در تو غرق است
خواهندگان از او بر در او بسیارند
و خواهـــــندگان او کم!!!!
گویندگان از درد،بی درد او بسیارند
و صاحــــب درد کم!!!
خداوندا!
نثار دل من امید دیدار تست!
بهار جان من در مرغزار وصال تست!
همگان در فراق میسوزند،
محب در دیدار..............
از نزدیک نشانت میدهندوبرترازآنی.....ودورت میپندارند و نزدیک تر از آنی
گفتم صنما! مگر که جانان منـــــــــــــی!........اکنون که همی نگه کنم جان منـــــــــــی!
بر گرفته از:مناجات نامه خواجه عبد الله انصاری
یاعلی
هـــوالحــــق
فکر میکنم برای شما هم پیش اومده باشه برخورد با آدمهائی که منکر وجود خداوند باشند و زندگی انسان رو در این دنیای چند روزه خلاصه میکنند و معتقدند که انسان تنها همین جسم مادی است
چندی پیش بنا به علاقه ام به بحث های فلسفی داشتم سایتهای فلسفی روجستجو میکردم که به یک وبلاگ بر خورد کردم ظاهرِ دلگیری داشت شروع به خوندن کردم نه!انگاری متن های نوشته شده هم چندان دست کمی از ظاهر وب نداره.....حرفاش واقعیت زندگی بودند ولی میشد بهتر از این هم مطرح بشه ....
معلوم بود که صاحب نوشته ها اهل اندیشه است اینکه میگم اندیشه یعنی زیاد در مورد مسائل پیرامون خودش فکر میکرد حال چه درست و چه غلط!!! شاید هم به همین دلیل بحث های فلسفی رو دنبال میکرد.به شکلی خیلی نا امید کننده واقعیت های زندگی رو مطرح کرده بود مشتاق شدم که با اندیشه هاش آشنا بشم مردی تقریبا ۳۸ساله که از فرط مطالعه کتابهای متعدد بینائیش دچار مشکل شده بود ،ایشون اصلا اعتقادی به وجود خداوند و مجردات و روح نداشت و بحث رایج مختار یا مجبور بودن انسان ذهنش رو مشغول کرده بود میگفت: چرا انسان باید بندگی کنه؟! یا مثلا فرشتگان محکوم به خوب بودن هستند! بحثمون طولانی شد یه چیز من میگفتم یه چیز اون.....
به نظرم ایشون داشت از خودش فرار میکرد، همه ی ما انسان به صورت فطری میل به رسیدن به حقیقت داریم و به جاهائی میرسیم که خواسته و نا خواسته از یک نیروی برتر برا کارمون کمک میگیریم
دوست داشتم بحث رو باهاشون دنبال کنم ولی نه علمم در این زمینه تا اون حد قد میداد که بتونم ایشون رو قانع کنم نه اینکه اصلا مراوده با چنین اشخاصی در اسلام درسته....
حالا این مقدمه چینی واسه چی بود! به احتمال زیاد پاسکال با این نوع از افکار زیاد بر خورد داشته طوری که بر آن شده یک استدلال کلی رو در بر خورد با چنین اشخاصی مطرح کنه....
بلز پاسکال از متفکران اصیل و بزرگ فرانسه و جهان به شمار می آید او ریاضیدان،فیزیکدان و فیلسوف دین و متکلم ونثر نویس هنرمند می باشداو استدلالی رو در زمینه وجود خداوند مطرح میکنه که از منسجم ترین و بلندترین اندیشه های اوست.
اواین بحث برهان گونه را اینگونه پیش می نهد و می گوید:
پی بردن به وجود خداوند نه کار علم است و نه کار عقل بلکه کار دل است و عقل باید در این راه کارگزار ایمان و دل باشد
و خطاب به شکاکان و آزاد اندیشان و خداشناسان به اختصار چنین می گوید:
قطع نظر از حقیقت دعاوی ادیان و غیره....، در نفس الامر یا خدائی هست یا نیست حال که عقل داور نهائی نیست با این اندیشه چه باید کنیم؟
او بیان می کند چهار حالت ممکن است برای انسان در برخورد با این موضوع به وجود آید:
1)اینکه ما بگوئیم خدا هست و سر انجام در آخرت معلوم می شود که اری درست بوده لذا ما رستگاریم و بر خوردار از نعیم
2)اینکه بگوئیم خدا هست و سر انجام معلوم شود که چنین نیست یا معلوم نمی شود که هست در این صورت باز ما زیانی نکرده ایم چرا که عمر خود را در صلاح و تقوی و یا لااقل در امید عافیت به سر برده ایم و در هر حال چاره ای از گذر عمر و مرگ نبود و اگر پس از مرگ نابودی مطلق بود حتی پی نمی بریم که بیراه رفته ایم
3)این که بگوئیم که خدائی وجود ندارد و در این جهان به عیش و نوش بپردازیم و بعد ببینیم که اری خدائی وجود دارد و قیامتی که باید مورد بازخواست قرار گیریم که این خسران ابدی است برای ما
4)بگوئیم که خدائی نیست و این هم درست باشد اگر در این دنیا به اعمال خوب دست زده باشیم چیزی رو از دست نداده ایم بلکه سعی کرده ایم خوب زندگی کنیم
راهی که پاسکال بر میگزیند قول به وجود خداوند است که در بر دارنده احتمال بیشترین سود و کمترین زیان است او معتقد است هر قیمتی برای جاودانگی پرداخته شود زیاد نیست
خداشناسی پاسکال:
اوبر آن است که همان شانی که تجربه در علوم طبیعی دارد مرجعیت موثق برای دین و ایمان دارد او در بحث شر ط بندی مشهورش می گوید:
مانه وجود و نه ماهیت خداوند را می شناسیم چرا که اون نه امتداد دارد و نه حد و محدودیت .ما با ایمان به وجود خداوند پی می بریم و با نور هدایت به ماهیت او
البته یه چیز اینجا لازم به ذکر است«پاسکال عقل را در این شرط بندی به کل رد می کند و حرف از دل می زند ولی نمی توان وجود عقل رو در این شرط بندی مستدل نادیده گرفت»
او نظر خود را در رد عقل چنین بیان می کند که دلایل فلسفی وجود خداوند برای قانع کردن ملحدان گردنکش کافی نیست بلکه عقیم است .
دل پاسکال همان دلی است که عرفا از آن سخن می گویند که با عقل و علم و غرور و تعصب عالمانه در تعارض است ،عقلی که پاسکال با آن مخالفت است عقل محجوب و طبیعتزده و اصالت یافته و تکرو است که ازیک سو با وحی مخالف است و از یک سو با دل عقلی که کل نگر و خدابین نیست بلکه جزءنگر و جدا بین است
پاسکال در اخر بیان می کند که شما از پیش گرفتن این راه چه زیانی می کنید (اینکه وجود خدا را حتمی دانید و خوب عمل کنید)غیر از انکه مومن،شریف،فروتن،و شاکر و درست کار خواهید شد
البته درست است که از لذات ،حشمت و مکنت محروم خواهید شد ولی آیا از لذات دیگر بر خوردار نخواهید بود ؟قول می دهم که حتی در این زندگی دنیوی هم سود و صرفه با شما یاشد و اینک با هر قدمی که در این راه پیش بروید خواهید دید که برد شما مسلم است و خطری که کرده اید نا چیز است و در پایان خواهید یافت که بر سر چیزی شرط بندی کرده اید که مسلم و نامتناهی است و در قبال آن چیزی نداده اید
در احادیث و روایات هم این چنین استدلالی از سوی ائمه مطرح شده است:
«روایت است که شخصی در ایام حج نزد امام صادق(ع)رسید و در محضر ایشان حج را زیر سوال برد و گفت هدف مردم از این کار بیهوده چیست که حضرت در پاسخ استدلالی همچون استدلال پاسکال را مطرح کردند.»
گذشته از استدلال شرطی پاسکال که درسطح جهانی مطرح شده یه مثال ساده ای رو میشه اورد:
اگر شخصی حتی شده یک کودک که در موقعیت های عادی اون رو نادان میدونیم ما رو از یک خطر با خبر کنه مانا خواسته همه ی جوانب احتیاط رو رعایت میکنیم یا مثلا اگر به ما بگویند در این جعبه میلیارها پول وجود داره که از آن شماست ولی تنها احتمال یک درصد وجود داره که در اون بمبی باشه که به زندگی شما پایان میده یک درصد احتمال وجودبمب رو بر 99درصد احتمال وجودپول رو ترجیح میدیم
*حال خود قضاوت کنیم این همه پیامبر و ائمه از سوی خدا امدند و ما رو از جزا و پاداش ان جهان با خبر کرده اندو بعد اونوقت ما خطراتش رو نادیده بگیریم!!!این مسئله چقدر میتونه مهم باشه که این تعداد از افراد با این ویژگی اخلاقی بخواهند از این مسئله تا به این اندازه صحبت کنندو مورد اهمیت قرار بدند....
اگر نمیخوایم دیندار باشیم حداقل بیایم خوب زندگی کنیم...
هوالباقی
اگه قراره آخر زندگی رسیدن به اون باشه پس خداکنه الان از راه برسه!
بعضی اوقات زمونه بد جور خستم میکنه!
نه اینکه ناشکری باشه نه، این زمونه فرصت خوبیه برا به خود رسیدن و خود شناختن...
ولی...............
ولی بعضی اوقات اینقدر غرق میشی که دیگه همه چی واست عادی میشه یه دفعه میبینی ای داد! خدا هم واست عادی شده عادت کردیم تنها موقع رنج ودردبه یادش میفتیم....
بعد یادش که میفتی یه دفعه قالب تهی میکنی..........
دلتنگ میشی وممکنه هیچی نباشه که بتونه آرومت کنه!
کجاست آنکه دوباره مرا تکان بدهد؟
وچشم های خودم را به من نشان بدهد
تمام عقربه ها زنده اند و می گردند
دل من است که چیزی نمانده جان بدهد!
کجاست آنکه خودم را بگیرد از من و بعد
مرا به دست غزلهای بی کران بدهد
هنوز وقت زیادی برای ماندن هست
چه می شود که زمانه کمی زمان بدهد؟
دلم هوای رسیدن به انتها کرده.....
کجاست آنکه به من جام شوکران بدهد؟
خدای واقعی ام سالهاست گم شده است
کجاست انکه خدا را به من نشان بدهد؟
شعراز:میثم امانی
ولی ممکنه تنها یه چیز امیدوارت کنه! اونم اینکه خدائی داری که دوست داره ومیتونی با تمام وجود دوسش داشته باشی.....
یاعلی
هوالمعشوق
تا حالا شده ندای همزمان دل و عقل سر گردونت کنه؟
عقل میگه این درسته ولی دلت تو رو به جاهای دیگه میکشونه؟به نظرت ندای کدوم درسته؟میشه آدمی هم عاقل باشه و هم عاشق؟؟؟دوستی میگفت هر کی عاشق شد خود به خود عاقل هم میشه....!!!و معتقد بود این محبت هست که معرفت رو به دنبال داره....
ولی شخصیتی مثل امام رو ببینید حضرت امام خمینی(ره) در درجه اول یک فیلسوف بودند وفلسفه چیزی جز عقل نیست یعنی همه چیز رو تببین عقلانی کردن ولی در عین حال به بالاترین درجه عرفان رسید وعرفان چیزی جزءدلدادگی نیست و در اون غرق شد.......!!!
و عده ای هم میگن اول باید خوب معرفت پیدا کنی تا بتونی یک عاشق واقعی باشی!
حافظ هم به عنوان یک عارف چنین میگه:عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی .....عشق داند که در این دایره سرگردانند
نوشته ای رو از جبران خلیل جبران خوندم که برام خیلی جالب بود که گفتنش خالی از لطف نیست.....فقط بار ادبیش باعث نشه که از معنا غافل بشید......
وباز کاهنه ای درسخن آمد: با ما از اشتیاق و عقل بگو.
واو اینچنین پاسخ داد:
پهنه ی روح شما عرصه ی کارزاری است که در آن عقل و داوری از یک سو و اشتیاق و رغبت از سوئی پیوسته در کار ستیزند
و من آیا آن میانجی توانم بود که عناصر جانتان را ازپیکار و نزاع باز دارم،یگانگیشان بَخشم و در ترنُمشان آرم؟
این نباشد مگر آنکه شما نیز میانجی شوید و فراتر آن عاشق باشید اجزای متفرق جان خویش را.
عقل و اشتیاق ماننده ی سکان و بادبانند کشتی روح شما را،آن زمان که بر دریای عمر سفر آغاز کند.
پس اگر بادبان فرو افتد یا سکان بشکند در میانه ی دریا از رفتار بمانید و تسلیم سکون شوید
و یا که در تلاطم امواج به هر سوی سرگردان روید.
که چون عقل یکه تازد زنجیری سرد به کار زندگی شود و چون هوای دل بی مهار حکومت کند
چون زبانه های سرکش بر فروزد و تا بنیاد به تباهی کشد تا که هستی خود نیز بسوزد.
پس روح خویش رخصت دهید که قامت عقل فراز کند تا همطراز آرزو شود، که نغمه زاید و آواز بر آید
و جان رهاکنید که خواست و خرد را هم عنان بتازد تا که آرزوهاتان همه روز،حیاتی دوباره گیرد
و چون مرغ آتش باز از خاکستر خویش بال بر کشد.
مرا اندیشه بر آن است که وادارمتان،عقل و اشتیاق خود ترازوی داوری بر کشید گوییا که هر دو قاموس جان میهمانند و مقرب.
یقین که یکی را بر دیگری رجحان ندهید که از دو میهمان چون یکی عزیزتر نشیند ،مهر هر دو زایل شود و حرمت هردو باطل.
در میان تپه های بلند،آن زمان که در خُنکای سایه های صنوبر جای خوش کنید
و دل به آرام و صفای دشت های دور سپارید و علفزاران خفته به آغوش نور ِزبان دل باز گشاید که:
«خداوند بر سریر اهورائی عقل آرمیده است.»
و چون توفان،لجام بگسلد و قلب جنگل به لرزه آرد آنگاه که رعد بر خروشد و برق اقتدار آسمان را گواهی دهد،
مُهر از دل خویش بر گیرید تا بگویئ که:
«دادار بر مرکب خدائی اشتیاق می راند.»
و چونکه شما هر کدام نسیمی خوشید در کاینات ایزدی و برگی سبز به جنگل انبوه خداوند
پس بر عقل باید که آرام گیرید و بر کام باید که تاخت کنید.
حال شما بگید معرفت محبت میاره، یا محبت معرفت .....!
یاعلی
هو المحبوب
پله...پله...تا خدا!هر از چندی مزین به کلام حضرت امیرالمومنین(ع)میشه که بدون شک یکی از پله های رسیدن به معبود است.
نمیخوام بگم یکی از بهترن خطبه های حضرت امیر هستش چراکه تمامی نهج البلاغه نور است و هر کدوم در جای خود دارای ارزش و تامل ولی درسهای زیادی درونش هست....امید که کلام حضرت در زندگیمون پا بگیره، چراکه تنها ذره ای تامل در این سخنان و درک اون واسه همه زندگیمون بسه!
خطبه ای از آن حضرت در «تشویق به عمل صالح»
ای بندگان خدا،خدا را بپرهیزید،و به وسیله ی اعمال نیکو بر مرگ پیشی جوئید
و بخریدآنچه را برای شما باقی می ماند به چیزی که از دستتان میرود،
کوچ کنید که در کوچاندنتان جدی هستند،برای مرگ که بر سر شما سایه انداخته مهیا شوید،
مردمی باشید که صیحه ی هشدار دهنده بر آنان زده شده پس بیدار شده اند،
و یافته اند که دنیا جای ابدی نیست به همین خاطر حیات فانی را به زندگی باقی تبدیل کرده اند
زیرا خداوند شما را بیهوده نیافریده،و به حال خود نگذاشته
بین شما و بهشت یا جهنم حایلی جز مرگ نیست که از راه می رسد
مدت حیاتی که لحظه ها از آن می کاهند و ساعت مرگ آن را منهدم می نماید سزاوار کوتاهی است
و اجل پنهان که آمد و رفت شب و روز آن را می آورد سزاوار سرعت بازگشت است،
و آن آینده ای که با خود رستگاری یا بدیختی آورد شایسته آماده کردن بهترن توشه است
پس در دنیا توشه بر دارید توشه ای که خود بدان از عِقاب فردا حفظ کنید.
آن عبدی تقواپیشه شد که خیر خواه خود گشت و توبه اش راپیش انداخت و بر شهوتش پیروز شد
زیرا زمان اجل انسان مخفی است و آرزویش گول زننده ی اوست،
شیطان موکل آدمی است که معصیتش را در نظرش می آراید تا مرتکب آن شود و
توبه را به صورت آرزو برای آینده جلوه می دهد تا آن را به تاخیر افکند تا مرگ بر آدمی بتازد
زمانی که نسبت به آنان غافل تر از هر چیز باشد .
حسرت و اندوه بر آن بی خبری که عمر نابود شده اش بر او حجت است و پایان زندگیش شقاوت!
از خدا در خواست دارم ما و شما را از کسانی قرار دهد که نعمت آنان را به طغیان نیندازد
و هدفی آنان را در عبادت پروردگار خود مقصر نسازد
و پس از مرگ ندامت و اندوه بر او فرود نیاید.
*نکته ای که در این خطبه توجه من روبه خودش جلب کرد این بود که حضرت مرگ را حائلی میان انسان و بهشت ، جهنم میدونند که شاید بشه بر خی از متکلمین رو که بر اعاده ی معدوم معتقد هستند و مرگ رو نوعی اعاده ی معدوم(به وجود آمدن چیزی عین خود آن چیزبعداز نابود شدن)میدونند قانع کردکه مرگ اعاده ی معدوم نیست بلکه نوعی تکامل و رشد برای آدمی است.
التماس دعا...
یاعلی