هوالمحبوب
«فرازی از نهج البلاغه در تمجید خداوند»
حمدو سپاس خدای را که از شباهت به آفریده ها برتر
و از توصیف واصفان فراتر است
به شگفتی های تدبیرش برای بینندگان آشکار
و به بزرگی عزتش از اندیشه اندیشمندان پنهان است
بدون اینکه علمش کسبی باشد یا بر آن اضافه شود ،یا از کسی فرا بگیردعالم است
و منهای اندیشه و خاطر، تقدیر کننده ی تمام امور است
خدائی که تاریکی ها او را نمی پوشاند و از روشنائی ها نور نمی گیرد
شب او را در نمی یابد و روز بر حضرتش جریان ندارد
ادراکش به چشم ، و عملش به خبر گیری نیست.
از این جهت که خطبه قابل تأملی بود انتخاب کردم، امید وارم مفید فایده واقع بشه
*یه ذره تفکر در سخنان حضرت واسه همه زندگیمون بسه...!!!
.............................................................................
خون شد دل مسکین ز جگر خاری دل
هم بگذرد ایام غم و خواری دل
شادم که بخواب دیدمش ناگاهی
گوئی اثری نمود بیداری دل
درپناه حق
یاعلی
هوالمعشوق
حدیث قدسی:
«لاعَسَـع اَرضی ولا سَمائی و لکِن عَسَعُ فی قـــلبِ عَبدی المُـــومِـــن»
آسمانها و زمینم تاب تحمل وسعتم را نداشت قـــلـــب بنده مومنم را آفریدم.
موسی بن عمران (ع)یاران خود را پند می داد ناگهان مردی برخاست و پیراهنش چاک زدخداوند عزوجل وحی کرد:
ای موسی! به او بگو پیراهن خود را چاک مزن ، بلکه دلت را برایم باز کن!!!
خوب به این حدیث قدسی فکر کنید من رو که بد جور ویرونه کرده!!!
یعنی دلامون اونقده باید بزرگ شه که غیر قابل وصف بشه اونوقت...
به نظر شما چجوری وســـعت دلامــون رو زیاد کنیم!!!؟؟؟
خدا جونم! گر بر تن من زبان شود هر مویی یک شکر تو از هزار نتوانم کرددر پناه حق
یاعلی
هوالمعشوق
رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد مابه قربان تو رفتیم و همانجا ماندیم
بازبانگ حج سر دادند
خدا جونم پس کی نوبت ما...
مارو عاشق خودت کردی بعد دستمزد عاشقی شد فراق فراق فراق؟؟؟
.......
«لبیک ،اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، ان الحمد والنعمة لک والملک لاشریک لک لبیک»
پذیرایم،خداوندا! دعوتت را پذیرا هستم،بر این باورم که شریکی برایت نیست،تو را اجابت میکنم ،همانا سپاس و نعمت و تمام هستی ازان توست برای تو همتائی نیست،گوش به فرمان تو هستم
مسجد رو به لرزه در اورده بود
همه با تمام وجود لبیک میگفتند تا دعوت نامه قطعی رو بگیرند میخواستند "ندای لبیک خدا رو در پاسخ با جون و دل بشنوند"
و جز این نیست باید جواب لبیک رو با تمام وجود از سوی معبود بشنوی تا بتونی مجوز ورود بگیری تا بتونی عظمت رو ببینی ودرک کنی
و بالاخره مسجد الحرام...
یه ذره اروم و قرار نداشتم روحانی داشت بیرون از مسجد الحرام اعمال رو مرور میکرداصلا نمی فهمیدم چی میگه هول و هراس به دلم افتاد بود انگاریکی داشت صدام میکرد
آیا جواب لبیک گفتنم بود؟؟؟!!!
ایا میتونم عظمتش رو درک کنم؟ نکنه خدا با عدلش باهام رفتار کنه؟با بار رو سیاهی چه کنم؟
تنها ذکر صلوات و لااله الا الله بود که ارومم میکرد
کم کم راهی شدیم قدمها اروم وسنگین برداشته میشد سرها همه به زیر، نفس ها در سینه حبس ، پله ها یکی یکی پیموده شد
لحظه ای دیدم اطرافیان همه به سجده افتادند ،خدایا ! ایا توان دیدن دارم ؟اروم اروم سر رو بالا اوردم واقعا اون همه عظمت ادم رو به زانو در می اورد
هیچ حالتی زیباتر از سجده و اشک پیدا نکردم نمیتونستم سر از سجده بردارم انگار داشتم با خاک یکی میشدم انگار از نو متولد شدم!!!
قربون خدام برم بنده به هر گنه کاری باشه حتی شده برای لحظه ای قدرت درک عظمتش رو میده نمیذاره دست خالی بری
قدرت بیان نداشتم چرا که عظمت توصیف شدنی نیست دیدنی است باید درک کرد و لمس نمودخدا را میتوان در انجا لمس کرد ،دراغوش گرفت و یکی شدو جز او هیچ ندید خدا را در طواف حتی میشه با چشم ظاهر دید، اجازه نمیده حتی به طرف کعبه نگاه کنی ولی با تمام وجود داره نگات میکنه میخواد گوش و چشم ودلت فقط و فقط معطوف به اون باشه
هفت بار دوره کعبه نازنیش بگردی و بگی خدا جونم دورت بگردم
یک قدم که جلو میذاری هزار قدم به طرفت میاد
و چه خوش زیارتی است که در انجا چهره آقاحجه ابن الحسن رو ببینی و نامه قبولی اعمالت رو از دست نازنین اون در یافت کنی...
خدایا !خدا کند که زیارتم رو قبول کرده باشی که اگر چنین نباشد
باران اشکم سیل میگردد و دلتنگ میشوم.........
حتما چنین نیست چون دعوتم کردی و چه خوش میزبانی بودی....
ثواب روزه و حج قبول انکس برد ............که خاک میکده عشق را زیارت کرد
«هفته حج گرامی باد»
خدایا به من توفیق ده که در دلهای اکنده ازنفرت بذر عشق و محبت بکارم
التماس دعا.....
یاعلی
هوالمحبوب
پس راهبه ای او را گفت:
ازدعا و نیایش بگو
و پاسخ چنین آمد:
به روز گاری پریشانی و نیاز است روی با خدا نمایید و دست به دعا گشایید.باشد که به هنگام بی نیازی و سر خوشی نیز دل به نیایش دهید و ثناگوی حق شوید
که عبادت ،گستردن جان است بر بی کرا نه ی هستی و آمیزش انسان با اکسیر حیات
به امید فراغت و راحت است اگر که تیرگی های خویش به فراخیِ آسمان دهید فهم به سودای شادمانی و شور باید که سپیده دمان قلب خود فراروی نهید
و چون به غیر گریه نتواند، آنگاه که روحتان شما را به نیایش خواند ،هم او راست که مهمیز بر شما زند و همچنان راهتان کشد به سیلاب اشک حتی،و بدانجا برد که باز خنده روی نماید و شادی راه گشاید
آن زمان که در خلوت دل نشینید و جان به کار عبادت کنید ،در فراز آیید و به افلاک بر شوید و آن جمله آنان بینید که همان ساعت به دعا و نیایشند ودر آنجا دیگران هیچ نبینید.
پس زیارتِ با شکوه خود را از این معبدِناپیدا چنان کنید که خلاصیِ خلسه باشد و معراجِ همدلی.
هشدار!تنها به عزم نیاز اگر به معبد درون شوید،هرگز هیچ نیابید.
و چون تنها به قصد تواضع و تسلیم در شوید،پس شما را بال ندهند بر نکشند
و حتی چون به تقاضای خیری در آیید از برای دیگران،کالایتان نگیرند و سودایتان نپذیرند.
بدین محراب،نهانی در شدن کفایت است و خود غایت است
مرا توانِ آن نیست تا شما را بیاموزم که خداوند را چگونه با کلام خویش عبادت کنید.
که او گفتارِ کس،مگر آنگاه که خود بر لبانش جاری کند
و نیز عبادتِ کوه و جنگل و دریا را ،با شما نتوانم آموخت.
لیکن شما فرزندان در یائید و جنگل و کوه،نغمه ی آنان در قلب خویش توانید جست.
به سکوت مخملین شب،تنها گوش جان بگشایید:پس صداقتِ آواز بلندش در شنوید.
که خاموش چنین می خوانند:
((خداوندگارا!ای معنای بلند پرواز به قاموس جان!آمیخته با درون ما،تنها رایِ تو اورنگ اراده است و شوق تو ،آهنگ آرزو.
به نیروی شگرف توست تا شبمان ،که از آنِ تو باشد،به روشنای پیوندد،که هم از آن تو باشد.
به خواهش هیچ،با تو دست نیاز بر نکنیم،که بنیاد هر نیاز،نیک می دانی،هم از آن پیشتر که در دل بزاید.
نیاز ما توئی و میزان ،رای توست،تا از بی کرانِ ملکوتی خویش، مارا نصیب،چه فرمائی.))
کتاب پیامبر ، نوشته جبران خلیل جبران
خدا یا مرا یاری کن که در دلهای آکنده از تردید، بذر یقین بکارم
یا علی
هوالحق
در حدیث است از امام سجاد(ع)در باره ی توحید پرسیدند .فرمودند:
خداوند می دانست در آخرالزمان گروه هائی ژرف اندیش خواهند آمداز این رو سوره ی توحید:
«قُل هُوَالله اَحَد،الله الصَمَد»(آیات1-2)
بگو اوست خدای یگانه؛خداوند بی نیاز و غنی است
و آیات اول سوره ی حدید یعنی:
«هُوَالاوَلُ و الاخِرو الظٌاهِرُو الباطِنُ و هُوَبِکُلِ شیءٍ علیمُ »(آیه3)
اوست آغاز و اوست پایان،اوست آشکار و اوست پنهان و او به هر چیز آگاه است.
را فرستاد و هرکس سخنی غیر از آنها بگوید هلاک شده است.
مطالعات دقیق فلسفی و عرفانی،حکما و عرفا را به این حقیقت رهنمون می شود که آیات سوره توحید و آیات اول سوره ی حدید،
عالی ترین مرتبه تو حید و معرفت هستند.
صدرالمتألهین،فیلسوف بزرگ اسلامی،در شرح اصول کافی می گوید:
«....بهره هائی که از آیات سوره ی مبارکه حدید می بردم،بیش از نتایج آیات دیگر بود.لذا در هنگام شروع به نوشتن تفسیرقرآن،نخستین بخشی که انتخاب و به تفسیر آن پرداختم،همین سوره مبارکه بود و سپس به تفسیر گروه دیگری از سوره و آیات پرداختم و بعد از پایان آن و پس از گذشت تقریبا دو سال ،به این حدیث شریف بر خورد نمودم و نشاطم افزوده شد و به شکرانه ی این نعمت،خداوند منان را سپاس گذاری کردم».
در نهج البلاغه و دیگر آثار منقول از علی (ع)نیز حدود چهل نوبت به مسائلی از این دست پرداخته شده است.
در خطبه ی اول نهج البلاغه،در باب معرفت به خداوند و مبدأهستی می خوانیم:
«...آغاز دین،معرفت و شناخت کردگار است
و کمال معرفت،ایمان به ذات آفریدگار است
کمال ایمان در توحید اوست
و کمال توحید در اخلاص به ساحت مقدس اوست
و کمال اخلاص در نفی صفات زاید بر ذات اوست».
زیرا هر صفتی غیر از موصوف و هر موصوفی غیر از صفتی است که برآن عارض می شود.پس هر کس برای خداوند صفتی زاید قائل شود،او را قرین و همدم ساخته و هر کس که او را قرین چیزی بداند،او را دو چیز انگاشته و هرکس خدا را دو چیر بینگارد،برای آن،جزءو بخش قائل شده و هرکس چنین اعتقادی داشته باشد،«خدا را نشناخته است».
جاهل به مقام ربوبی به سوی او اشاره می کند و هرکس چنین کند او را محدود ساخته و هر محدودی قابل شمارش است و خدا منزه از این نسبت هاست.
و نیز...
فاطمه زهرا(س)در خطبه ای معروفی چنین آغاز سخن فرمودند:
«...خدائی که دیدگان او را دیدن نتوانند و گمان ها چونی و چگونگی او را ندانند،همه چیز را از هیچ پدید آورد و بی نمونه ای انشاءکند.نه به آفرینش آن ها نیازی داشت و نه از آن خلقت سودی برداشت،جز آن که خواست تا قدرتش را آشکار سازد.»- بلاغت النساء،خطبه دوم -
*راه شناخت خداوند تفکر دراوست و کلید این معرفت خواندن قرآن و عمل به آن است
امید که خداوند به همگی ما توفیق کسب معرفت خودش رو عنایت کند
یاعلی
« ... به خداوند عرضه داشتم:
خدایا! من این گناه را برای تو ترک میکنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن...»
همه کارت با مارک خدا...
از جمله شخصیت های عرفانی که تا به حال سرگذشت زندگیش برام خیلی خواندنی بوده جناب شیخ رجبعلی خیاط است.
از جمله کسانی که تمام وجودش وقف معبودش بوده اینقدر زندگیش عاشقانه است که انسان حسرت میخوره که ای کاش حداقل ذره ای از درک عاشقانه اون از معبودش در زندگی ما پا بگیره
حتما پیشنهاد میکنم کتاب کیمیای محبت رو که سرگذشت ایشون است رو مطالعه کنید.
زندگی شیخ بر یک اصل پایبند بوده اینکه <<همه ی کارت با مارک خدا باشه >>و حتی در جائی بیان میکنه که زنت رو به خاطر خدا دوست داشته باش و تعبیری که من از اون دارم اینکه نفس میکشی برا خدا باشه اصلا همین که به خودت میگی برا اون و فقط به خاطر اون یه جور آرامش بهت دست میده .احساس میکنی کارت هدفمند شده.
یه مدت خیلی تلاش کردم تنها همین خصلت شیخ رو توی زندگیم پیاده کنم البته به شکل خیلی ضعیفی بود چون همین که اسم خدا رو روش میذاری نمیتونی دست از پا خطا کنی ولی برا کوچکترین کارم این لفظ رو به زبون میارم که خدایا تنها به خاطر توو به رضای تو...
واقعا به طور شگفت انگیزی حضور یه نیرو که کارها رو برام اسون میکنه رو درک میکنم .
پیشنهاد میکنم برای مدت کوتاهی هم که شده این روش رو به کار بگیرید
کافیه فقط و فقط به خاطر اون از یه خواسته ی دوست داشتنیت بگذری جای دیگه اینقدر زیبا بهت نشون میده که خودت هم نمیتونی بارو کنی انگار نمیخواد کار بنده اش رو بی جواب بذاره زود مزدت رو بهت میده هر چند ممکنه بنا به مصلحتی دیر جواب کارت رو ببینی که باز هم ضرر نکردی مهم اینه که به خاطر اون از خودت گذشتی و نهایتش اینه که تونستی برا مدتی از خود خواهی دوری کنی و خدا خواه بشی.
مشکل بزرگی که تو زندگیه خیلی از ماها وجود داره اینه که خیلی از جاها وجود یه نیروی برتر که همه کار ازاو بر میاد رو فراموش میکنیم به خود خدا قسم کافیه که باور کنیم هست و جز او تسکینی برا دردامون نیست.
............................................................................................................
همیشه مناجات خواجه عبد اله برام تسکین بوده ...
عزیز دو گیتی!
همگان در فراق میسوزند
و محب در دیدار!
چون دوست دیده ور گشت
محب را با صبر و قرار چکار؟!
الهی!
ما را سر و سودای کس دیگر نیست
در عشق تو پروای کس دیگر نیست
جز تو دگری جای نگیرد در دل
دل جای تو شد جای کس دیگر نیست
*برخی از مشکلات را بپذیرید تا بتوانید در مقابل احساس کشنده خود بزرگ بینی مقاومت کنید....کائلیو
*مرد فضیلت باید بکوشد که نظرش را به مثال اعلی یعنی خدا متوجه سازد و در اعمال خود از وی پیروی کند....افلاطون
یاعلی
هوالمعشوق
هربارازعشق دری گشودیم...
و این بارتفسیردیگری ازعشق بشنوید تفسیردیگری از......!!!
با ما از
عشق
بگو
و سکوتی سخت در میانه افتاد
پس به اوازی عظیم لب به سخن گشود:
چون عشق اشارت فرماید قدم به راه نهید،
گر چه دشوارست و بی زنهار این طریق.
و چون بر شما بال گشاید ،سر فرود آوردید به تسلیم
اگر چه شمشیر نهفته در این بال ،جراحت زخمی بر جانتان زند
و آن هنگام که با شما سخن گوید،یقین کنید کلامش را،
گرچه آوای او رو یای شما را در هم کوبد و فرو ریزد،
هشدار! عشق است که بر تخت می نشاند و به صلیب می کشاند ،و هم او که سرچشمه رویش است حرس می کنید
هم به فراز آید بلندای قامتتان را به تمامی و نازک ترین شاخه هاتان را که زیر تابش خورشید به رقصند و اهتزاز،با دست های مهربان خویش بنوازد
وهم به عمق رود تا سخت ترین ریشه هاتان در دل خاک، و به ارتعاش در آورد از بن.
چون سا قه های بافه ی ذرت،خویشتن به وجود شما احاطه کند سخت.
به خرمن گاه بکوبدتان که برهنه شوید.
غربال کند تا از پوسته وارهید.
به آسیاب کشد تا پاکی و زلالی و سپیدی
و خمیری سازد نرم؛
پس به قداست آتش خویش سپاردتان باشد که نان متبرکی شوید ضیافت پر شکوه خداوند را.
زنهار!اگر به مامن پروا و احتیاط ،از عشق تنها طالب کامید و گوشه ی آرام،
پس برهنگی خویش بپوشید و پای از خرمن عشق واپس کشید
چیزی به تحفه نمی دهد عشق،مگر خویش را،و نمی ستاند ،مگر از خویشتن
نه بندگی تملک است و نه سودائی تصاحب،
که عشق را عشق کفایت است و نهایت.
و چون عاشقی آمد ،سزاوار نباشد این گفتار که:
خدا در قلب من است
شایسته تر آن است که گفته آید:
من در قلب خداوندم
و این نه پنداری است به صواب که گام های شما طریقت عشق معین کند ،که عشق خود راه نماید ،گوهری فراخور اگر در وجودتان یافت تواند کرد
عشق را به جز تجلی خود آرمانی نباشد.
لکن شما را اگر عشق در دل است و تمنا در سر ،هم بدین گونه می باید آرزو را در قلمرو جان:
از او گداختن ،آب شدن،صافی شدن و سر به راه نهادن بسان جویباری که نغمه ی خود را به خلوت شب ساز می کند
باز سودای درد مشتاقی،
و التهاب زخمی از ادراک محض عشق،
و انکه خون رود از دل به رغبت و با وجد.
به نقره فام سپید ،چشم گشودن از اشتیاق دلی بی تاب،و حق شناس روزی دیگر را دم زدن در هوای عاشقی،
در کشاکش نیمروز فراغتی به پرواز در خلسه ی عشق،
و شامگاهان،به خانه رفتن ،به قدر دانی و با سپاس،
و خفتن ،با نمازی به قبله ی معشوق در دل و آوازی به ثنای دوست بر لب.
منبع:کتاب پیامبر نوشته جبران خلیل جبران
عشق تنها مرضی است که بیمار از ان لذت میبرد....افلاطون
یا علی
...
تا آخر هیچ یک از شاگردان نتوانست سوالی که معلم عالیقدر طرح کرده بود جواب درستی بدهد.
هر کس جوابی دادو هیچکدام مورد پسند واقع نشد سوالی که رسول اکرم صلی الله علیه واله در میان اصحاب خود مطرح کرد این بود:
در میان دستگیره های ایمان کدامیک از همه محکمتر است؟
یکی از اصحاب :نماز
رسول اکرم(ص):نه
دیگری:زکات
رسول اکرم(ص):نه
سومی:روزه
رسول اکرم(ص):نه
چهارمی:حج وعمره
رسول اکرم(ص):نه
پنجمی:جهاد
رسول اکرم(ص):نه
عاقبت جوابی که مورد قبول واقع شود از میان جمع حاضر داده نشد خود حضرت فرمود:
تمام اینهائی که نام بردید کارهای بزرگ و با فضیلتی است ولی هیچکدام از اینها آنکه من پرسیدم نیست محکمترین دستگیره های ایمان:
«دوست داشتن به خاطر خدا و دشمن داشتن به خاطر خداست»
نقل از:داستان راستان
یا علی