سلام خدای من!
مدتی است بی تابم! انتظار نامعلومی وجودم را از درون می خورد استاد وجود،سه گوهر آرامش و شادی و امید را شرط وجود خدا و معنا در روح هر انسانی می داند!
شاید خدا غایب است که آرامش و شادی و امید در من غایب گشته خدا چیست و کیست و کجاست که از من غایب گشته؟
در چشمان معصوم و مهربان معشوقی زمینی؟
در جلوه گری های مست کننده آیاتش؟
در نعمتهائی که هر کدام اشاره ای است بر عظمت وصف نیافتنی اش؟!
نمی دانم فقط آموخته ام که هر چه هست،اوست و جز او نیست!
درکتابش خویش را نزدیکتر از رگ گردن به آدمی وصف نموده! پس آن کیست که همه جا هست واینگونه به من نزدیک ولی غایب از من؟
به گمانم بیش از حد او را درآسمانهای دور جای داده ام که اینگونه از او دور افتاده ام او با منست و من ازاو نه در آسمانها که در درونم غایبم!
کاش به عمق، حس کنم شاید من از او غایب گشته ام!
ندایی درونی می گوید به خود آ.... خدای من!!!
شایدغایب گشته ام از تو که اینگونه بی تاب نگاه مهر آمیز مخلوق شده ام؟!!!
اما مگر نه این است که هر چه هست از توست؟ چرا این گونه گشته ام؟ چرا وجود عظیمت را حس نمی کنم؟
مرا به خود آور! مرا در خود حاضر و ناظر کن که تو را ببینم و تو را حس کنم مهربانی و بزرگیت را و زیبایی حضور پر از دلگر می ات را...
خدایا بی شک من غایب گشته ام!ببخش و پذیرا باش
خدای من سلام...
..............................................................................
پی نوشت: یادم نیست متن رو کجا خوندم اما به میلم کلی دخل و تصرف کردم.