هوالمحبوب
سلام!
کمی دیر...اما سلام! سلامی پر از سلامتی به بندگان خوب او و بنام او!او که مهربانترین مهربانان است به رسم وبلاگ نویسان واسه این غیبت طولانی ام عذرخواهی میکنم هرچند معتقدم زمانی زمان نوشتن است که دل بخواهد و بس!
پس نوشتن در این روز ازاول ماه شعبان"ماه نبی مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی(ص)"رو به فال نیک میگیرم و پیشاپیش اعیاد شعبانیه رو به تمامی دوستان تبریک عرض میکنم
اینبار هم مینویسم تا یک گام نزدیک تر شویم انشا الله...
یک پله ، یک جهش ، یک تلنگر تا شویم آنچه که او میخواهدوبرسیم به جائی که دل انسان لایق اوست از عشق و توکل ودلدادگی و....گفتیم تا همه پله ای باشند واسه نردبانی که وصال رو واسمون آسان میکنه اما اینبار گفته ام کمی متفاوت خواهد بود
تنهائی!
واژه ای که با گفتنش معمولا فرصت لبخند رو از انسان میگیره مگر اینکه بفهمی و بدانی چطور باید بهش نگاه کرد تا شیرینی لبخند فهم اون تا عمق جانت اثرکنه!
به قول بنده خدائی، خدا تنهائی رو واسه خودش آفریده! و نتیجه ی حرفش که همیشه بهش تاکید داره این بود که باید یار و همراهی داشت تا تو رو کمک کنه واسه رسیدن به اهدافی که واست ارزشمند هستند! اما همیشه فرصت واسه داشتن یاری که لایق عشق ورزیدن باشه نیست! پس تنهائی میتونه یکی از اون گام هائی باشه که میشه برا رسیدن به محبوب برداشت!که از نظر من نزدیکترین پله است! چراکه تنهائی بهت یاد میده که صبر،ایمان، گذشت و عدالت رو در دلت پرورش بدی مخصوصا اگه این تنهائی همراه با الفبای عشق ورزیدن تو این دنیا باشه و مسلما دلی که اینچنین با صبرو ایمان صیقل داده بشه کسی جز او درش جای نخواهد داشت!
هرچند جبران خلیل جبران تفسیری زیباتر دارد که:
چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در دل من است ، شایسته تر آن که گفته آید:
من در دل خداوندم!
اگر چنین باشد دیگر چیزی نخواهد بود تا حسرت نداشتنش روح و جانمان را آزرده کند تنهائی به تو یاد خواهد داد که چگونه عاشقی کنی و تنهائی رو، پر از نعمت معنا کنی!
فهم تنهائی عشق میخواهد عشقی که شاید از جسمتان چیزی باقی نگذارد!پس تنهائی اگر چه بهتر از عشق نیست کمتر از او نخواهد بود!
هنگامی که عشق به شما اشارتی کرد، از پیاش بروید،
هرچند راهش سخت و ناهموار باشد!
هنگامی که بالهایش شما را در بر میگیرد، تسلیمش شوید،
گرچه ممکن است تیغ نهفته در میان پرهایش مجروحتان کند!
وقتی با شما سخن میگوید باورش کنید،
گرچه ممکن است صدای رؤیاهاتان را پراکنده سازد!
زیرا عشق همانگونه که تاج بر سرتان میگذارد، به صلیبتان میکشد.
همان گونه که شما را میپروراند، شاخ و برگتان را هرس میکند.
همان گونه که از قامتتان بالا میرود و نازکترین شاخههاتان را که در آفتاب میلرزند نوازش میکند،
به زمین فرو میرود و ریشههاتان را که به خاک چسبیدهاند میلرزاند.
عشق، شما را همچون بافههای گندم برای خود دسته میکند.
میکوبدتان تا برهنهتان کند.
سپس غربالتان میکند تا از کاه جداتان کند.
آسیابتان میکند تا سپید شوید.
ورزتان میدهد تا نرم شوید.
آنگاه شما را به آتش مقدس خود میسپارد تا برای ضیافت مقدس خداوند، نانی شوید!
انشا ا...این پست مقدمه ای باشه واسه گفتنی های ارزشمند تر
سبز باشید
یاحق