هوالحق
سلام!
باز این چه شورش است که در خلق عالم است.....
او....
- از کجا آمده بود؟
او امده بود از سمت خدا،از کنار دیوارهای ترک خورده تنهائی
از درون خانه ای خشتی که در چوبی اش پرپرشدن گل یاس را به خاطر داشت
او آمده بود از کلبه های محقر که ساکنانش به گدایان انگشتر سلیمان می دادند
او آمده بود از آن خانه کوچک که خدا در آن می زیست
از آن خانه کوچک که خدا در آن تنها بود،از آن خانه کوچک که خدا از در و دیوارش می بارید
او آمده بود از دیار آینه های بی غبار از نشست گاه آیه های آبی آسمان او آمده بود از پشت دریاها
از پشت کوههائی که سیل معارف از آنها جاریست از چشمه هائی که عشق از آنها می جوشید
او آمده بود از آنجا که ده سالگانش والسابقون السابقونند
از آنجا که پدرانش والی ولایت عشقند از آنجا که مادرانش همتای ساقی کوثرند
از آنجا که برادرانش شبیه ترین به آفتابند از آنجا که خواهرانش زینت پدرانند
او آمده بود از کنار سفره ای که نان گندم به خود ندید او آمده بود از هم نشینی با خدانشینان خاک آلود
از همصحبتی با خداگویان از خود لال او آمده بود از اوج آزادگی و عزت
از فراسوی جانبازی و شجاعت از ماورای مردانگی و مروت از ارتفاع افتادگی و قدرت
او آماده بود از آنجا که عمری مامن دلهای رمیده بود او از دیار آینه ها آمده بود
از سرزمین نورانی نیایشگران همواره با خدا او آمده بود از بالاترین جای ایمان...
- به کجا آمده بود؟
او آمده بود به سرزمین کــــرب به صحــــــرای بــــلا
به دشت اندوه به مکان غصه به ولایت آه او آمده بود به کویری که تشنه خون بود آن هم تشنه خـــون خـــــدا
او آمده بود به مسلخ عشق به آنجا که جز عاطفه را سر نمی برند به آنجا که جز مهربانی را گردن نمی زنند
به آنجا که جز آبرو را نمی ریزند او می خواست به جائی برود که مژده رسیدن میوه هایش را به او رسانده بودند
به غربتکده علی به اشکستان حیدر به شهر یتیم بچه گانی که بی علی یتیم تر شده بودند
اما
چه دنیا پرست مردمی او را طلب کرده بودند هرچند که میشناخت آنها را اما ....
به خیال آنکه شاید کسانی باشند که یاریش کنند می خواست به کوفه برود،کوفه
شهر پیمان شکنان شهر بی وفائیها اما نگذاشتند
به او گفتند باید به راهی برود که نه بسوی مدینه رسول باشد
او باید به داغستان لاله های بی سر به جائی که خارچه های فراوان داشت به جائی که لب ها ترک بر می داشت
به جائی که حرمت و حریم محرمان خدا می شکست
- با که آمده بود؟
او آمده بود با تمامی یارانش... که هفتاد و دو تن بیش نبودند او آمده بود با تمامی سربازانش
که کوچکترین آنان بزرگترین حادثه را آفرید
آیا تاکنون در هیچ جای تاریخ دیده یا شنیده ای که نوزادی شش ماهه با گلوبه نبرد با تیرهای تیز شقاوت برود؟!
و بدینسان بود که علی کوچک باب الحوائج شد
او آمده بود با عباس علمدار بی دست ساقی بی مشک او آمده بود با عباس
او که آب عطشناکش بود با او که آب بی تابش بود!با او که تشنه حسین بود نه تشنه آب
او آمده بود با عباس باب الحوائجی دیگر....
- برای چه آمده بود؟
او آمده بود برای نوازش غنچه های تشنه و بی باغبان
برای برطرف کردن اندوه گلیم نشینان خاک برای به پا کردن خیمه افتاده عشق
برای بر افراشتن بیرق پاکدامنی برای به پرواز در آوردن مرغان در خود اسیر
او آمده بود برای نشان دادن نشانی دوست به آنانکه از دوست نشانی نداشتند
او آمده بود برای سوق دادن پاهها به سوی صراط مستقیم
برای رساندن دستها به آسمان پاک...
و ای برادر !
با چنین کسی باید چه می کردند ؟ و سزاوار او چه بود؟
باید چشم ها را فرش راهش می کردند
اما........اما..........اما
با او چه کردند شب ضمیران دور از نور.........؟!
بر گرفته از کتاب حماسه عشق
درایام عزداداری آقا امام حسین(ع) به حسینه ی داغ عشــــق سری بزنید خاک پایتان توتیای چشم ما
یاعلی