به نام خدا
سلام!
و اما موج مکزیکی من.....
اگر اشتباه نکنم سال اول دبستان بودم همون سالی که مربیان محترم بهداشت یا آقا یا خانم دکترتشریفشون رو به مدرسه میارن
و به بچه ها واکسن میزنن اونم نه یکی دو تاااااا!!!
بابای مدرسه ما که ایشالا هر جا هستند در سلامتی کامل به سر ببرند! علاقه شدیدی به بنده داشتن
طوری که مورد حسادت بچه های دیگه قرار میگرفتم منو بغل میکرد ،کولی بهم میداد
و از همه مهمتر از بوفه مدرسه جنس مجانی بهم میداد!
تا اینکه روز مذکور فرارسید بابای مدرسه از اونجائی که میخواست به من نشون بده که چقدر دوستم داره
اومد یکی از بزرگترین اسرار دفتر مدرسه رو برام فاش کرد و بهم تاکید کرد که ی موقع به کسی نگم!!!!توجه کنید به کسی نگم!
ایشون روزی که قرار بود تمامی بچه ها رو واکسن بزنند اومد به من گفت که قراره کلاس به کلاس بچه ها رو بیارن
و واکسن بزنند و قراره هر زمان نوبت هر کلاس رسید بیان سر کلاس و به بچه بگن که بیاید به دفتر قراره بهتون شکلات بدن!!!
ایشون احتمالا اینو به من گفته بود که از ترسم کاسته بشه و یهو غافل گیر نشم!
ولی نمیدونید منه بیچاره چه لحظه و ساعتی رو گذروندم! سعی کردم خودم رو کنترل کنم
و آروم آروم به طرف کلاس رفتم ولی متاسفانه به قول قدیمی ها این نخود در دهن من خیس نخورد
و همه چیز رو به محض رسیدن به کلاس لو دادم!
و گفتم بچه ها اگر ی موقع اومدن سر کلاس و گفتن بیاید میخوایم بهتون شکلات بدیم بدونید که لحظه ی موعود فرا رسیده!!!
(البته نا گفته نماند من آدم راز داری هستم ولی فکر کنم مثل بابای مدرسه که نخواست من غافلگیر بشم من هم نخواستم بچه های کلاسمون ....)
حالا اینها به کنارچنان ول وله ای به پا شده بود که معلم بیچاره نمیدونست چطوری باید کلاس رو جمع و جور کنه
(البته من اون سِر رو قبل از ورود معلم به کلاس فاش کرده بودم) تا اینکه در کلاس زده شد....
صدای قلب ها رو میشد شنید، اگر اشتباه نکنم معاون مدرسه بود
بنده خدا تا گفت بیاید میخوایم............کلاس رفت رو هوا!!!!
الان به این فکر میکنم که دیگه ترس از واکسن و آمپول رو احتمالا فراموش کرده بودم
و احتمالا به فکر این بودم که نکنه به گوش بابای مدرسه برسه که من چه خرابکاری کردم!!!
البته به ما شکلات دادند ولی فکر کنم تلخ ترین شکلات عمرمون بود!
حالا جالبت تر بشنوید که بنده از ترس یادم رفته بود که یکی از واکسن ها رو زدم و
مامان تاکید کرده که لحظه ای که میخوان واکسن بزنن یادت باشه که بگی این آمپول رو زدی!
نوبت به بنده رسید همین که آماده شدم واسه واکسن زدن خیلی اتفاقی معاون مدرسه منو دید
بیچاره رنگش شد عین گچ !که بچه تو این واکسن رو زدی مگه میخوای فلج بشی!البته الان واسم سواله که واقعا فلج میشدم؟!!!
این هم از خرابکاری وتا اندازه ای حس همدردی من....
موفق باشید
یاعلی