هوالمعشوق
تا حالا شده ندای همزمان دل و عقل سر گردونت کنه؟
عقل میگه این درسته ولی دلت تو رو به جاهای دیگه میکشونه؟به نظرت ندای کدوم درسته؟میشه آدمی هم عاقل باشه و هم عاشق؟؟؟دوستی میگفت هر کی عاشق شد خود به خود عاقل هم میشه....!!!و معتقد بود این محبت هست که معرفت رو به دنبال داره....
ولی شخصیتی مثل امام رو ببینید حضرت امام خمینی(ره) در درجه اول یک فیلسوف بودند وفلسفه چیزی جز عقل نیست یعنی همه چیز رو تببین عقلانی کردن ولی در عین حال به بالاترین درجه عرفان رسید وعرفان چیزی جزءدلدادگی نیست و در اون غرق شد.......!!!
و عده ای هم میگن اول باید خوب معرفت پیدا کنی تا بتونی یک عاشق واقعی باشی!
حافظ هم به عنوان یک عارف چنین میگه:عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی .....عشق داند که در این دایره سرگردانند
نوشته ای رو از جبران خلیل جبران خوندم که برام خیلی جالب بود که گفتنش خالی از لطف نیست.....فقط بار ادبیش باعث نشه که از معنا غافل بشید......
وباز کاهنه ای درسخن آمد: با ما از اشتیاق و عقل بگو.
واو اینچنین پاسخ داد:
پهنه ی روح شما عرصه ی کارزاری است که در آن عقل و داوری از یک سو و اشتیاق و رغبت از سوئی پیوسته در کار ستیزند
و من آیا آن میانجی توانم بود که عناصر جانتان را ازپیکار و نزاع باز دارم،یگانگیشان بَخشم و در ترنُمشان آرم؟
این نباشد مگر آنکه شما نیز میانجی شوید و فراتر آن عاشق باشید اجزای متفرق جان خویش را.
عقل و اشتیاق ماننده ی سکان و بادبانند کشتی روح شما را،آن زمان که بر دریای عمر سفر آغاز کند.
پس اگر بادبان فرو افتد یا سکان بشکند در میانه ی دریا از رفتار بمانید و تسلیم سکون شوید
و یا که در تلاطم امواج به هر سوی سرگردان روید.
که چون عقل یکه تازد زنجیری سرد به کار زندگی شود و چون هوای دل بی مهار حکومت کند
چون زبانه های سرکش بر فروزد و تا بنیاد به تباهی کشد تا که هستی خود نیز بسوزد.
پس روح خویش رخصت دهید که قامت عقل فراز کند تا همطراز آرزو شود، که نغمه زاید و آواز بر آید
و جان رهاکنید که خواست و خرد را هم عنان بتازد تا که آرزوهاتان همه روز،حیاتی دوباره گیرد
و چون مرغ آتش باز از خاکستر خویش بال بر کشد.
مرا اندیشه بر آن است که وادارمتان،عقل و اشتیاق خود ترازوی داوری بر کشید گوییا که هر دو قاموس جان میهمانند و مقرب.
یقین که یکی را بر دیگری رجحان ندهید که از دو میهمان چون یکی عزیزتر نشیند ،مهر هر دو زایل شود و حرمت هردو باطل.
در میان تپه های بلند،آن زمان که در خُنکای سایه های صنوبر جای خوش کنید
و دل به آرام و صفای دشت های دور سپارید و علفزاران خفته به آغوش نور ِزبان دل باز گشاید که:
«خداوند بر سریر اهورائی عقل آرمیده است.»
و چون توفان،لجام بگسلد و قلب جنگل به لرزه آرد آنگاه که رعد بر خروشد و برق اقتدار آسمان را گواهی دهد،
مُهر از دل خویش بر گیرید تا بگویئ که:
«دادار بر مرکب خدائی اشتیاق می راند.»
و چونکه شما هر کدام نسیمی خوشید در کاینات ایزدی و برگی سبز به جنگل انبوه خداوند
پس بر عقل باید که آرام گیرید و بر کام باید که تاخت کنید.
حال شما بگید معرفت محبت میاره، یا محبت معرفت .....!
یاعلی