شب جمعه ای به نیابت اقا حجه بن الحسن(عج) رو به دیوان حافظ کردم....
گردست رسد در سر زلفین تو بازم
چون گوی چه سرها که بچوگان تو بازم
زلف تو مرا عمر درازست ولی نیست
در دست سر موئی از آن عمرِ درازم
پروانه راحت بده ای شمع که امشب
از اتش دل پیش تو چون شمع گدازم
آندم که بیک خنده دهم جان چو صراحی
مستان تو خواهم که گزارند نمازم
چون نیست نمازمن آلوده نمازی
در میکده زان کم نشود سوز و گدازم
در مسجد و میخانه خیالت اگر آید
محراب و کمانچه زد و ابروی تو سازم
گر خلوت ما را شبی از رخ بفروزی
چون صبح بر آفاق جهان سر بفرازم
محمود بود عاقبت کار در این راه
گر سر برود در سر سودای ایازم
حافظ غم دل با که بگویم که در ین راه
جز جام نشاید که بود محرم رازم
*اللهُم عَجل لِوَلیکَ الفَرَج
التماس دعا....
یاعلی