سلام
كار عقل هميشه سخت تر از دل بوده و هست. كاش اين دو با هم رفيق راه ميشندند.
يا علي
بسم رب المهدي
وقتي عقلت مي گه اقات داره همين اطراف زندگي ميكنه و تو رو ميبينه
اونوقت ديگه عقل بي معنا ميشه يعني عقل خودش ،خودش را نفي مي كند و عشق و جنون جاي ان را مي گيرد.
با سلام
به نظر بنده عقل و عشق هر دو به مقتضاي زمان خويش مفيد و مؤثرند . اين بستگي به چگونگي استفاده از آنها دارد .
با نفس اماره بروز هستم
با تشكر
وقتي که شرم مي چکد از چشم خيس دوست، چشمان پرسش خود را تو بسته دار، لبخند مهربان تو در چشم شرمناک، يعني بيا، دوباره تو را دوست دارمت.
شايد که يک سلام آغاز گفتگوست.
شايد براي رسيدن به شهر عشق، اين اولين قدم، از خود گذشتن است.
ببخشيد كه اين مطلب رو هم دير خوندم.
عشق و عقل!!! بگذريم از اين موضوع تا برسيم به سئوال آخرتون!!
از يك نقطه بايد اين چرخه شروع بشه. براي خيليها مثل ما از محبت شروع شده و به معرفت رسيده. معرفت باعث محبت بيشتر ميشه و محبت بيشتر باعث ميشه انسان بيشتر نزديك بشه و معرفت بيشتري كسب كنه. وقتي باز هم معرفت بالاتر رفت محبت بيشتر ميشه و اين چرخه هميشه ادامه خواهد داشت. چه كسي بهتر از پيامبر ، اميرالمومنين رو ميشناخت؟ و چه كسي بيشتر از ايشان اميرالمومنين رو دوست داشتند؟؟
برعكسش هم كاملا صادق هست!! ممكنه خيليها اون محبت اوليه رو نداشته باشند اما مطالعه در سيره بزرگان انسان رو به جايي ميرسونه كه جرجي جرداق مسيحي چنان درباره اميرالمومنين مينويسد.
البته بال محبت سريعتر حركت ميكنه.
التماس دعا
خواهي نشوي رسوا...!!
مطلب جالبي نوشته بوديد
متن خليل جبران هم زيبا و قابل استفاده بود
موفق باشيد
نمي دانم ... نمي دانم...
موفق باشيد در پناه خداوند مهربان... بسيار زيبا بود آنچه در اين وبلاگ ديدم
اللهم عجل لوليك الفرج و اجعلنا من خير انصاره و اعوانه و المستشهدين بين يديه...يه جمله زيبا از شهيد علم الهدي بگم ببين چطوره؟مي گفت: ما عاقلانه فكر مي كنيم و عاشقانه عمل مي كنيم...مي دوني؟ خيلي وقتا هست كه آدم بين عقل و عشق گير مي كنه...عقل خيلي قدرت داره، اما عشق خيلي بيشتر از اون، ياد آقا سيد مرتضي بخير كه مي گفت: عقل مي گويد بمان و عشق مي گويد برو... واين هر دو ،عقل و عشق را، خداوند آفريده است تا وجود انسان در حيرت ميان عقل و عشق معنا شود ....الرحيل ! الرحيل ! اكنون بنگر حيرت ميان عقل و عشق را !اكنون بنگر حيرت عقل و جرأت عشق را ! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند ... راحلان طريق عشق مي دانند كه ماندن نيز در رفتن است . جاودانه ماندن در جوار رفيق اعلي ، و اين است كه ما را كشكشانه به خويش مي خواند.....
اما عقل! هر چقدر هم كه نيرومند باشي، نمي تواني جلوي عشق را بگيري...نمي تواني او را از عاشق شدن منع كني چون كه عشق راهش را با عقل يافته و بعد از آن ديگر كسي را نمي شناسد...اما اين عشق است كه عقل را وادار به معرفت مي كند و اگر عشق نباشد، عقل هم عاشق نمي شود و عقل بي عشق، به درد ما نمي خورد. كسي كه عقل را شناخت، عاشق مي شود و كسي كه عاشق مي شود، ديگر عقل را نمي شناسد....اوووووووه، چي گفتم؟؟!!! ببخشيد منم با قلمم ياريت كردم....نظرخودت رو در اين باره بگو...منتظرتم...يازهرا.
محباني ديدم كه معرفت نداشتند!محباني ديدم كه معرفت كمي داشتند!محباني ديدم كه معرفت داشتند!امامعرفت داران را نديدم كه محبت نداشته باشند...خدايا محبان را معرفت ،افزون كن بي معرفتان را معرفت بياموز الهي معرفت و محبت خودت را در دلهايمان افزون كن ...