هوالحق
سلام!
عابد پیر در گوشه ای با چشمانی بسته و تمرکزی عمیق نشسته بود!
ناگهان جوانی ژولیده با صدائی خشن و پرسشگر تمرکز او را بر هم زد:
ای پیرمرد! درباره بهشت و جهنم به من بیاموز...
در ابتدا!گوئی که عابد صدای او را نشنیده هیچ عکس العملی از خود نشان نداد
اما رفته رفته چشمانش را گشود و در حالی که جوان.....بی صبرانه...به انتظار ایستاده بود
و هر لحظه بر هیجانش افزوره می شد لبخندی زد و پاسخ داد:
تو! تو می خواهی اسرار بهشت و جهنم را بدانی؟تو که این قدر ژولیده ای!
تو که دست ها و پاهایت به کثافت آغشته است
تو!که موهایت به هم ریخته و نفست بوی تعفن می دهد!
تو درباره ی بهشت و جهنم از من می پرسی؟!
جوان متحیر!!! دشنامی زننده بر زبان آورد و از گوشه ای سنگی برداشت و بالای سرش برد
صورتش سرخ شد و در حالی که آماده می شد تا سنگ را بر سر عابد پیر پائین آورد
عابد با آرامش گفت:"این جهنم است"
در آن لحظه کوتاه،حیرت،بهت ،آرامش و عشق بر جوان غلبه کرد
زیرا این انسان آرام جرات کرده بود برای آموختن چنین درسی به او زندگی اش را به خطر بیاندازد
جوان سنگ را در میا نه ی راه نگه داشت و چشمانش مملوء از اشک گشت
عابد گفت:"این بهشت است"
بر گرفته از کتاب چکیده ای از غذای روح البته با خیلی دخل و تصرف
این داستان درسهای زیادی درونش نهفته است :
یکی اینکه اون عابد پیر برای آموختن چنین درسی جان خودش رو به خطر انداخت
کاری که کمتر کسی از ما جرات عمل به اون رو داره
دوم اینکه یاد بگیریم زود قضاوت نکنیم!!!
و از همه مهمتر فاصله ی بهشت و جهنم خیلی کوتاست دقت کنیم بهترین مسیر رو انتخاب کنیم!
امام علی (ع) می فرمایند:
بدانید که میان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نیست
پرسیدند معنای آن چیست؟ امام علیه السلام انگشت خود رامیان چشم و گوش گذاشت و فرمود:
باطل آن است که بگویی"شنیدم"و حق آن است که بگویی "دیدم"
(ترجمه خطبه ۱۴۱)
امید که از رهروان واقعیه اون حضرت باشیم....
به نظرتون چند تا پله دیگه مونه؟!!!
یاعلی