از نو شکفت نر گس چشم انتظاري امگل کرد خار خار شب بي قراري ام
تا شد هزار پاره دل از يک نگاه توديدم هزار چشم در ايينه کاري ام
گر من به شوق ديدنت از خويش مي روماز خويش مي روم که تو با خود بياري ام
بود و نبود من همه از دست رفته استباري مگر تو ديست بر اري به ياري ام
کاري به کار غير ندارم که عاقبتمرهم نهاد نام تو بر زخم کاري ام
تا ساحل قرار تو چون موج بي قراربا رود به سوي تو دارم که جاري ام